مرور خاطرات کودکی :))))
سرش رو گذاشته روی پای من و دراز کشیده و بی وقفه از خاطرات چند سال قبلش تعریف می کنه !
یادته وقتی پنج ساله و دو ماهه بودم!!! رفتیه بودیم مسافرت و اون صدفی رو پیدا کردم که صورتی رنگش کردم ؟
وقتی هفت سالم بود دوستم فریاد زد خرچنگ و من چقدر ترسیده بودم به کسی نگفتم ولی دور ازهمه ی بچه ها خودم رو سرگرم می کردم تا خرچنگ بره! تازه خوندم که محل زندگی خرچنگ ها بین ساحل و قسمت کم عمق دریا هست نباید اذیتش می کردن! مگه نه ؟
خیلی خوب یادمه صبحانه ی منو وقتی نی نی بودم توی این سینی می چیدی !
وقتی سه ساله بودم روسری گل گلی داشتی الان کجاست ؟ و ... و ... و ... و ...
جالبه بیرون از خونه یک کلمه صحبت نمی کنه !
سلام وبلاگ تونو ديدم واقعا وبلاگ خوبي داريد ، منم يک سايت دارم با موضوع شبکه اجتماعي به اسم کليکي ها محيط خيلي جذاب و سالمي داره با کلي عضو صميمي و مهربان که واقعا خوشحال ميشم بياي و عضو بشي clickiha.net منتظرم عزيز
با چیزایی که درباره دخترتون گفتید، احساس میکنم خیلی شبیه بچگی های منه. ایشالا موفق باشه