قدیم الایام
همسرم چند تا کارتن قدیمی از انباری آورد که ببین اینا چیه ؟نگه داریم یا بدیم برن ؟
و من همین طور لابه لای نقّاشی ها و طرح ها ،رنگ و زغال طراحی ودفترچه های چندین سال قبل گم شده ام !باورم نمیشه که چقدر نوشته بوده ام ! جزوه های دانشکده ،اتودهای طراحی با مامان !! چطور بدهم بروند ؟چطور نگه دارم ؟کاریکاتورهایی که از اساتیدم می کشیدم !!! ... انگار من ِ امروزم صاحب این همه خاطره نبوده ،ظرفیت خواندن و نگاه کردن به خیلی از این دفترچه ها را ندارم .نمی خواهم جلوی بچّه ها اشک هایم سرازیر شوند ...
سال ها قبل هر روز برنامه ی عصرانه ی ما طرّاحی سریع بود ،از سطل آشغال گرفته تا پرده ی خانه ،از همه چیز ... . بعد از مامان همه را بایگانی کرده بودم...
وسایل نقّاشی ام را به دخترم دادم .وای مامان تو نقّاشی ؟
بودم ... . (اونقدر کُند شده ام که بهتر است بگویم .بودم )
زیبا نوشتین درسته، آدم گاهی دلش میخواد خاطراتشو مرور کنه ولی واقعا نمی تونه! خوشحال میشم بهم سر بزنین دوست عزیز [لبخند]
چرا ؟ چرا ما این قدر تغییر می کنیم ؟